امروز : شنبه 1 دی 1403 بروزرسانی:1403/09/27

گالری تصاویر خبر

2:10 PM 1402/04/31 تعداد بازدید: 871
 

 

شهيد محمد معماريان در بيستم مرداد ۱۳۴۹ در قم به دنيا آمد، در ۱۲ سالگي به بسيج پيوست و حدود ۱۳ سال سن داشت كه پايش به جبهه باز شد و در كربلاي ۴ وقتي از بين هزار نفر نياز به خط‌شكني ۳۰۰ نفر بود، او نام‌نويسي كرد تا اينكه سرنوشت شهادت او در نهرخين شلمچه رقم خورد.

مادر اين شهيد نوجوان  در گفت وگو با خبرنگار ايرنا بيان كرد: جنازه محمد سه روز در نهر خين در شلمچه و سه روز هم در معراج‌الشهدا مانده بود تا پدرش از جبهه برگردد يك روز هم طول كشيد تا كارهاي تشييع و تدفينش انجام شود. كاسه سر پسرم خالي بود و فقط صورت داشت. توي كاسه خالي سرش با پنبه پر شده بود و دندان‌ها و زبانش لابه‌لاي پنبه‌ها بود. نشستم كنار پيكر محمد و رويش را باز كردم. خيلي سريع بوسه‌اي به پيشاني‌اش زدم و دست كشيدم روي چشم‌هايش و گفتم: خوش به حالت مادر حال تو كه گريه كردن ندارد و به بي بي گفتم: بالاخره روزي كه اين همه منتظرش بودم رسيد.

به پسرم گفتم: محمد جان! ديدي آخرش تو جلو زدي و رفتي؟ به حاضران گفتم مي‌خواهم خودم محمد را داخل قبر بگذارم دو سه نفر مخالفت كردند، اما تا شنيدند خواسته محمد بوده، تسليم شدند جوانم را كفن پيچيده گذاشتند روي دستم، پلاستيك روي صورتش را باز كردم. دست به صورت محمد زدم و به سر و صورتم  كشيدم اين آخرين ديدارم با محمد بود. دست‌هايش را گرفتم توي دستم. بي‌اختيار لبخند زدم زير لب گفتم: عزيز دلم، سربلندم كردي. پيش خدا مقام داري، دعايم كن.

دلم نمي‌خواست از محمد دل بكنم، ولي چاره‌اي نبود.جنازه را خودم توي قبر گذاشتم و تلقينش را خواندم وقتي دستم را از زير سرش برداشتم، خون تازه دستم را رنگين كرد؛ دستم را به جمعيت نشان دادم و گفتم: ببينيد بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاري است اما گريه نكردم محكم و استوار همه كارهايش را انجام دادم و از قبر بيرون آمدم بعد هم روي قبر ايستادم و با استعانت از عمه‌ام حضرت زينب (س) سخنراني كردم به اين اميد كه خانم از ما راضي باشد.

شرف‌السادات منتظري (مادر شهيد) با بيان اينكه  محمد قبل از آخرين اعزام به جبهه به دامادم گفته بود كه اين قبر من است و دقيقا در همان نقطه به خاك سپرده شد، افزود: شب قبل از اعزام پسرم به من گفت كه اگر شهيد شدم و راضي بودي، آن كفني را كه از مكه براي خودت آورده‌اي و با آب زمزم شست‌وشوي دادي، به تنم بپوشان و شال سبزي را كه از سوريه آورده‌اي را به گردنم بياويز. گريه نكن و اگر گريه كردي جلوي چشم ديگران نباشد. در تنهايي هر چه خواستي گريه كن.

شفاي مادر در خواب با پارچه متبرك از حرم امام حسين (ع)

مادر شهيد معماريان مي گويد: محرم سال ۱۳۶۵ بر اثر حادثه‌اي از ناحيه پا به شدت آسيب ديدم و از اينكه نتوانستم به نحو شايسته در مجالس عزاداري اباعبدالله الحسين(ع) شركت كنم، به درگاه خداوند ابراز ناراحتي و طلب شفا كردم صبح روز عاشورا بعد از قرائت زيارت عاشورا در عالم رؤيا ديدم چند نفر از شهدا از جمله فرزندم محمد در مسجد المهدي قم به ديدار من آمدند و پسرم پس از گفت‌وگو شال سبزي را كه از حرم سالار شهيدان آورده بود، روي پايم قرار داد از خواب كه بيدار شدم در كمال شگفتي باندها را ديدم كه از پايم گشوده شده و شال سبز روي پايم قرار داشت و ديگر دردي احساس نمي‌كردم.

 

امور فرهنگي شيلات گيلان

ارسال دیدگاه

( دیدگاه ثبت شد)